تعليم و تربيت در سيره ي شهدا
عاشق کتاب و کتاب خواني
در پاسگاه گرمک مستقر بوديم. نيروها حدود سه ماه آنجا به انتظار عمليات مانده بوديم ولي عمليات انجام نشد. حوصله شان سر رفته بود. کمي هم براي تغذيه مشکل داشتند.
گردآوري و تدوين: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
دست بسيجي را بوسيد!
شهيد ابوالفضل رفيعي
در پاسگاه گرمک مستقر بوديم. نيروها حدود سه ماه آنجا به انتظار عمليات مانده بوديم ولي عمليات انجام نشد. حوصله شان سر رفته بود. کمي هم براي تغذيه مشکل داشتند.شهيد رفيعي ايستاده بود و با شهيد عامل صحبت مي کرد. دو - سه متر آن طرف تر، يکي از بچه هاي بسيجي، بلند بلند مي گفت: «اين فرمانده ي تيپ کيه؟ اين چه وضعشه؟» هر لحظه بر ناراحتي آن بسيجي افزوده مي شد که ديديم شهيد رفيعي آمد جلو و سلام کرد. آن برادر بسيجي هم بالطبع جواب ايشان را داد. بعد، آقاي رفيعي با او دست داد و در يک آن، دستش را بالا آورد و بوسيد. وقتي اين حرکت را کرد، من به آن بسيجي گفتم: «ايشان فرمانده ي تيپ هستند، حالا هر چه مي خواهي بگو.»
تا اين را فهميد، شروع کرد به معذرت خواهي کردن و بعد رفت. تا مدتي از شرمندگي در ميان نيروها ظاهر نمي شد. (1)
وظيفه ي من، انجام تکليف به نحو احسن است
شهيد ابوالفضل رفيعي
در منطقه ي سومار، شاهد بودم که به شهيد رفيعي مسؤوليتي داده بودند که اصلاً در شأن او نبود، فردي که مسؤول ايشان بود، در حد شاگردي براي آن بزرگوار بود. در صحبتي که با ايشان داشتم، فرمودند: «جايگاه، براي من مطرح نيست! آنچه مطرح است خدمت است. فرقي نمي کند فرمانده باشم يا دژبان مقر. اين به مسؤولين تشکيلات مربوط است که بخواهند از من در کجا استفاده کنند. وظيفه ي من، اداي تکليف به نحو احسن است.» (2)عاشق کتاب و کتاب خواني
شهيد عبدالعلي پاسالار
او عاشق کتاب و کتاب خواني بود و از اولين کساني بود که در شهر، کتابخانه ي عمومي راه اندازي کرد. هم اينک بيش از هزارها جلد کتاب دارد که براي فرزندانش به ارث رسيده است. برادرش خداکرم مي گويد: «او براي کتاب خانه اش نام «کتاب خانه ي غير متعهدها» را برگزيده بود. بسياري از مردم با خواندن کتاب هاي اسلامي و روشنفکرانه ي وي جذب انقلاب شدند.»«خانم بردبار» بيان مي دارد: «آن قدر به مطالعه، علاقه داشت که وقتي مي خواستند او را با همان وضعيت به بيمارستان ببرند مي گفت: «چند کتاب بياوريد تا مطالعه کنم.» مسجد ابوالفضل کنار منزلمان بود. هميشه بچه هاي کوچه را جمع مي کرد و آنان را به مسجد مي برد. برايشان جلسه مي گذاشت و هر يک را در کلاسي قرار مي داد و مسائل سياسي، ايدئولوژي، قرآن و... به آنان مي آموخت. مي گفت با اين کار، نوجوانان جذب مسجد و مذهب مي شوند. از صفت رذيله اي که خيلي بدش مي آمد، «غيبت کردن» بود. هميشه تذکر مي داد که از آن دوري کنيم. (3)
غرق مطالعه مي شد!
شهيد محمّدرضا عقيقي
يادم مي آيد يک روز تابستان، يک ساعتي به غروب مانده بود. کتاب سنگيني دستش بود و آمد خانه. به نظرم کتاب، در مورد شخصيت و نظريات چند تا از متفکرين انقلاب بود؛ شهيد مطهري و شهيد بهشتي و شهيد باهنر و...خلاصه، نشست و شروع کرد به خواندن اين کتاب پانصد - ششصد صفحه اي. کنار خانه مان مسجدي هم بود. با صداي اذان، جماعت خواند و برگشت و باز نشست به خواندن. هر وقت کتاب دست مي گرفت، از بس که جدي و محکم غرق مي شد توي جملاتش، ما هم عادت کرده بوديم کتابي دست مي گرفتيم و مي نشستيم ور دستش. اصلاً به کتاب علاقه ي عجيبي داشت. سوغاتي هاي سفرش بيشتر يا عطر بود يا کتاب. لبنان و سوريه هم که رفت از طرف سپاه و وزارت امور خارجه، براي تحقيقاتش دو کارتن کتاب به زبان عربي آورد که چند سال قبل ما بيشترش را اهدا کرديم به کتابخانه ي علامه طباطبائي. روي کتابهايش حاشيه مي زد و توصيح مي داد که مثلاً منظور شيخ اشراق از اين مطلب فلان بوده و منظور شيخ فلان از اين مطلب بهمان. (4)
روزانه کارنامه ي خود را بررسي کنيم
شهيد سيّد جمشيد صفويّان
به مسائل اخلاقي و سود و زيان از طريق محاسبه ي نفس بسيار اهميت مي داد و براساس حديث لَيْسَ من لم يُحاسَب نفس في کل يوم (از شيعيان ما نيست کسي که هر روز خود را محاسبه نکند، خود را محاسبه مي کرد. او مي گفت: در حقيقت انسان ها با محاسبه ي نفس به بررسي خود مي پردازند. اين تفکر او را به طرحي ابتکاري واداشته بود، به طوري که يکي از روزها برگه هايي که حديث مذکور و تعدادي از صفحات نيک و بد بر روي آن نوشته شده بود بين دوستان تقسيم کرد و در ابتدا براي همه ي بچه هاي کميته ي انقلاب اسلامي دزفول سؤال برانگيز بود که هدف سيّد از اين کار چيست؟ اما با توضيحاتي که بيان نمود همه را مجذوب سخنان خود کرد. او مي گفت برادران! ما انسان ها روزانه مرتکب اعمالي مي شويم که ممکن است متوجه خوب و بد آنها نباشيم و چه بسا با رفتار خود، بسياري از بندگان خدا را ناراضي کرده باشيم. لذا با بررسي حرکات و سخنان خود در طي روز يا هفته مي توانيم نظاره گر و مصلح خود باشيم و شيعه ي واقعي کسي است که کارنامه ي خود را بررسي نمايد. من هم به نوبه ي خودم اين طرح به ذهنم رسيد که در طول هفته هر عمل خوب يا بدي که انجام مي دهيم جلوي آن علامت بزنيم و در پايان هفته اگر صفات خوبمان بيشتر بود خدا را شکرگذار باشيم و از او درخواست کنيم که در انجام کارهاي خير بيشتر موفقمان کند و اگر کارهاي بدمان بيشتر بود به سوي درگاه الهي رو کرده و طلب بخشش و مغفرت کنيم و از او بخواهيم ما را به راه راست و ثواب راهنمايي فرمايد. همچنين يکي ديگر از نکات مثبت اين روش اين است که پس از شناسايي صفات ناپسنديده با آنها مبارزه کنيم تا قلبي آيينه وار داشته باشيم.آري چون سيّد به گفته هايش جامه ي عمل مي پوشيد آن روز طرح و سخنان از جان برخواسته اش در روح و دل بچه ها کارگر افتاد. (5)
همه را مجذوب مي کرد
شهيد سيّد جمشيد صفويّان
بسيار اهل مطالعه بود و فرصت ها را از دست نمي داد و در شکار لحظه ها مهارت عجيبي داشت، علاوه بر سواد نظامي از معلومات عقيدتي خوبي برخودار بود، در حقيقت هم مربّي نظامي گردان بلال بود و هم معلم عقيدتي، او با بيان گيرايي که داشت همه را مجذوب خود مي کرد. زيرا هميشه در جبهه هاي پدافندي و قبل از عمليات ها براي نيروها کلاس عقيدتي برگزار مي کرد و هميشه فضاي سخنانش آغشته با عطر آيه هاي قرآن، نهج البلاغه و احاديث بود.تذکرات روحي، رواني و اخلاقي که براي گردان لازم مي دانست به گونه اي در لا به لاي حرف هايش مي گفت که هم اثر مي گذاشت و هم کسي متوجه نمي شد.
در انتخاب زمان، زماني را براي حرف هايش انتخاب مي کرد که بيشترين اثر را داشت. لذا يک شب، يا ساعاتي قبل از عمليات ها با کل گردان سخن مي گفت، گرچه سن زيادي نداشت، اما استادانه احساسش را بر روي تک تک واژه ها انتقال مي داد. به گونه اي که وقتي سخنراني او تمام مي شد بچه هاي گردان احساس مي کردند از هر قيد و بندي رها هستند و هيچ مانعي نمي تواند در جنگيدن جلودارشان باشد و به تنها چيزي که فکر مي کردند اداي تکليف، رضاي خدا و حرف امام بود.
آري دو مسئله نفوذ کلام سيد را دو چندان مي کرد و سخنانش در اعماق دل اثر مي گذاشت. اول آنکه چيزي که مي گفت قبلاً خود عمل مي کرد دوم سخنانش از دل برمي خواست لذا بر دل هم مي نشست. (6)
به خاطر اختلاف سليقه نبايد مسائل کلي ناديده گرفته شود!
شهيد سيّد جمشيد صفويّان
وقتي که بين او و يکي از دوستان يا بين گردان ما و گردان هاي هم جوار اختلاف سليقه اي پيش مي آمد نه تنها سعي مي کرد موجب ناراحتي آنها نشود بلکه با متانت، برادري و ادب تلاش مي کرد طرفش را قانع سازد و اگر قانع نمي شد سعيش اين بود خيلي ساده و صميمي از کنار مسائل بگذرد، به گونه اي که گاهي من احساس مي کردم اين گذشت و خونسردي باعث ضايع شدن او و حق گردان مي شود. تا اين که يکي از روزها که باز در خصوص مسائل گردان با هم صحبت و مشورت مي کرديم فرصت را غنيمت دانسته و به او گفتم: برادر سيد چرا وقتي اختلاف سليقه يا مسئله اي پيش مي آيد به سادگي از کنار آن مي گذري. او با تبسمي ساده و صميمي دست در گردنم گذاشت و گفت: «همانطور که خود مي گويي اين اختلاف سليقه است و هيچ غرض و مقصودي در کار نيست و آنچه ديگران مي گويند قطعاً بوي دلسوزي مي دهد و انسان نبايد به خاطر اختلاف سليقه از مسائل کلي تر جا بماند و خداي ناکرده کسي را از خود برنجاند. از اين گذشته ما همه در يک مسير و يک جهت و براي يک هدف مي جنگيم، اگر در مقابل همديگر انعطاف پذير نباشيم کار زيادي انجام نداده ايم، انسان با انعطاف پذيري مي تواند خيلي ها را با خود هم سو و هم هدف نمايد.» (7)پينوشتها:
1. علقمه، ص 104.
2. علقمه، ص 114.
3. در کوي نيکنامي (2)، صص 118-117.
4. سرو سجود، ص 60.
5. آخرين ديدار، صص 56-55.
6. آخرين ديدار، صص 195-194.
7. آخرين ديدار، صص 205-204.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (29) تعليم و تربيت، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}